در راه زندگانی
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را----- نجستم زندگانـــی را و گم کـردم جوانی را
کنون با بار پیــری آرزومندم که برگـردم----- به دنبال جوانـــی کـوره راه زندگانــــی را
به یاد یار دیرین کاروان گم کـرده رامانـم----- که شب در خــواب بیند همرهان کاروانی را
بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی ----- چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را
چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی ----- که در کامم به زهر آلود شهد شادمانـــی را
سخن با من نمی گوئی الا ای همزبـان دل ----- خدایــا بــا کـه گویم شکوه بی همزبانی را
نسیم زلف جانان کو؟ که چون برگ خزان دیده ----- به پای سرو خود دارم هوای جانفشانـــی را
به چشم آسمانـی گردشی داری بلای جان ----- خدایـــا بر مگردان این بلای آسمانـــی را
نمیری وحید از شعر شیرین روان گفتـن----- که از آب بقا جویند عمــــر جاودانـی را
مهدی ناظری
![](http://www.arya2fun.com/images/Lover/Love9_3.jpg)
هرگـــــــز ...
هرگز فراموش نمی کنم
سخنانی راکه از چشمان تو شنیدم
می گویند چشمها هرگز دروغ نمی گویند
اما من شیرین ترین دروغ ها را از چشمان تو شنیدم
آن هنگام که می گفتند:
«دوستت دارم»
تو بزرگ بودی
آنقدر بزرگ
که رویاهای من در سرزمین خیال تو
قاصدکی بیش نبود
بزرگ بودی و دست نیافتنی
و من می دانستم
در دست نیافتنی ها
عظمتی ست پرستیدنی..
زندگی با تو خاطره ای برای من نبود
خاطره های با تو تمام زندگی من است...
زیر نگاه پاییزی تو
من چونان برگی افتادم
و از آن روز
زیر پای رهگذران خرد می شوم...